پسرم دانيالپسرم دانيال، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

مرواریدی در قلبم

چهار ماهگی ماهکم

عششقم بسلامتی  ماه چهارمت هم تمام شد  امروز رفتیم واکسنتو زدیم و بمیرم برات که چقدر درد کشیدی و چقدر از گریه هات ناراحتم  الانم بعد کلی گریه و خوردن استامینوفن خوابت برده . نفسم وزنت 6 کیلو و 900 بود حرف های صدادار رو ادا میکنی ، وقتی چیزی جلوت بگیرم تلاش می کنی و دودستی میگیری و می خوای بخوریش پتو و پارچه و خلاصه هرچی دم دستت برسه می کنی توی دهن و خیس خیسش می کنی فدای تو عزیزدلم هیچوقت ضمنا همه ذوقتو میکنن و تا یکی باهات حرف میزنه قربونت برم که می خندی و همه میگن چقدر خوشرو وه فدای تو درد نیاد سراغت اللهید ...
19 ارديبهشت 1395

اولین سیزده بدر عمرت

قندعسلم اینم از اولین عید نوروز من با تو 13 بدر هم مثل روزهای قبل به خوبی گذشت.  رفتیم چهل چشمه، جاده فيروزآباد نرسیده به دوراهي میمند و چون باد سردی می وزيد مجبور شدم همش تو چادر نگهت دارم گل من.  چند روزی هم رفتیم ارسنجان خونه مادربزرگم و کلی همه ذوقت کردن و کلی عیدی گرفتی.  با اینکه بابا باهامون نبود ودوریش واقعا سخت بود اما خيليا که دوستشون دارم بودن و بیرون می رفتیم و خوش می گذشت.  و فداي تو که بخاطر اینکه سرما نخوری زیاد نمی تونستم بیرون از ماشین ببرمت. نمی دونم گل پسرم چیزی هم از بیرون رفتن حالیش ميشه يا نه!؟  پسر ماه من خلاصه کلی مهموني و جاهای خوب رفتم. خوشحالم که با اومدنت به زندگیم...
14 فروردين 1395

آخرین روز سال 94

پسرم قند عسلم  پسر دو ماهه من امسال هم گذشت و خداوند در سالی که گذشت بهترین هدیه اش را به من بخشید.  سال 94 سالی سرشار از عشق و محبت خداوند به من بود. 
29 اسفند 1394

50 روزگی جوجوی خوشمره من

50 روزه شدی نمک مامان  خوشمره مامان دلم می خواد بخورمت اما صورت کوچولو و نرم و نازکت خراب میشه.  فداي صورتت  فداي خنده هات، وقتایی که آرامی و برای خودت می خندی و دست و پا زدن تندت  امروز مامان عسلی و بابایی زارع اومده بودن خونمون و شما هم بعد از  رفتن اونا کلی شبی اذیت و بی قراری کردی و بعد از خوردن شیر و بعدم شربت نفخ الان خوابيدي.  ...
8 اسفند 1394

40 روزگی گل باغ زندگی

عزیزم تو چهل روزه شدی چه قدر زود می گذره . چند روزیه که اومدبم میمند .و تقریبا یک سالی می شد که شیراز بودیم اما بابا کارش شیرازه و احتمالا بازم باید برگردیم شبراز عزیزم تکون خوردنات مثل وقتی تو شکمم بودی تند و سریعه و خنده هات وقتی ارومی قشنگترین لحظه هست . گل من تو بیقراریات کمی کمتر شده اما هنوزم شبا گریه می کنی واقعاخ
28 بهمن 1394

40 روزگی گل باغ زندگی

عزیزم تو چهل روزه شدی چه قدر زود می گذره . چند روزیه که اومدبم میمند .و تقریبا یک سالی می شد که شیراز بودیم اما بابا کارش شیرازه و احتمالا بازم باید برگردیم شبراز عزیزم تکون خوردنات مثل وقتی تو شکمم بودی تند و سریعه و خنده هات وقتی ارومی قشنگترین لحظه هست . گل من تو بیقراریات کمی کمتر شده اما هنوزم شبا گریه می کنی 
28 بهمن 1394