پسرم دانيالپسرم دانيال، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مرواریدی در قلبم

50 روزگی جوجوی خوشمره من

50 روزه شدی نمک مامان  خوشمره مامان دلم می خواد بخورمت اما صورت کوچولو و نرم و نازکت خراب میشه.  فداي صورتت  فداي خنده هات، وقتایی که آرامی و برای خودت می خندی و دست و پا زدن تندت  امروز مامان عسلی و بابایی زارع اومده بودن خونمون و شما هم بعد از  رفتن اونا کلی شبی اذیت و بی قراری کردی و بعد از خوردن شیر و بعدم شربت نفخ الان خوابيدي.  ...
8 اسفند 1394

40 روزگی گل باغ زندگی

عزیزم تو چهل روزه شدی چه قدر زود می گذره . چند روزیه که اومدبم میمند .و تقریبا یک سالی می شد که شیراز بودیم اما بابا کارش شیرازه و احتمالا بازم باید برگردیم شبراز عزیزم تکون خوردنات مثل وقتی تو شکمم بودی تند و سریعه و خنده هات وقتی ارومی قشنگترین لحظه هست . گل من تو بیقراریات کمی کمتر شده اما هنوزم شبا گریه می کنی واقعاخ
28 بهمن 1394

40 روزگی گل باغ زندگی

عزیزم تو چهل روزه شدی چه قدر زود می گذره . چند روزیه که اومدبم میمند .و تقریبا یک سالی می شد که شیراز بودیم اما بابا کارش شیرازه و احتمالا بازم باید برگردیم شبراز عزیزم تکون خوردنات مثل وقتی تو شکمم بودی تند و سریعه و خنده هات وقتی ارومی قشنگترین لحظه هست . گل من تو بیقراریات کمی کمتر شده اما هنوزم شبا گریه می کنی 
28 بهمن 1394

معنی اسم دانیال

گل پسرم برای اسمت خيلي خیلی جستجو کردم و سایت های زیادی رو بررسی کردم. حالا هم که بابا اسم دانيال رو با توافق من برات گذاشته  کلی دنبال معنيش گشتم.  معنی دانیال که نام یکی از پيامبران خداست یعنی خدا قاضی من است، خدا حاکم من است. و چه قدر زيبا.  پسرم اميد منی. تمام زندگيم شمایین. 
28 بهمن 1394

یک ماهگی

پسر خشکلم یک ماهگیت مبارک، خداوند پشت و پناهت باشه خداروشکر که خوبي، فقط بمیرم برات که گریه های شبانت فکر کنم از دل درد باشه، دیشب بهت قطره دایمتین دادم و بعدش آروم شدی و خوابيدي . فداي تو الانم خوابیدی مثل فرشته ها....
16 بهمن 1394

20روزگی پسرم دانیال

عشق شیرینم تو 20 روزه شدی. فدای ثانیه ثانیه های عمرت که از فرشته های آسمانی جدا شدی و به جمع ما پیوستی، فدای بوی خوشمزت، فدای دست و پای کوچولوت که همه حتی مرسانا ذوقشو می کنه و با دستای کوچولوش پاهاتو می گیره و میگه پاش خشکله.  عزیزم شبا که گریه میکنی و خوب خواب نداری و من دردتو نمی دونم و فکر می کنم از دل درد یا نفخ و کولیکه خیلی اذيتم می کنه. دکتر هم که گفت برای دادن دارو هنوز خیلی کوچیکه....... دیشب تا نزدیکای صبح بیدار بودیم و تو بیقراری می کردی. آبجی مرسانا هم پا به پات بیدار بود و  بازی می کرد و کلی هم بهونه گيري کرد.  فدات شم دیگه باید برم چون شما کم کم بیدار می شی.       ...
7 بهمن 1394